دیگر مخواه از من، ای ماه! این خموشی
در سینه حبس دارم، بی روی تو خروشی
دارم به یادم اکنون زان حرف ها که گفتی
از عشق و آرزویت، در یک تماس گوشی
دست تو ریخت خونم، در تشت پیش رویت
بادا حلال جانت، نوشی و یا ننوشی
وقتی سفر نمودی، گفتا به گوشم آرام
از التفات چشمت، در گوش من سروشی
در خدمتت پذیری، از شوق می پذیرم
پیشت اسیر باشم، یا اینکه مِی فروشی
وقتی که مرگم آمد، در خاک گور انداز
در گوشه ی سرایت، گر پند می نیوشی
خشتی به مال ای دوست! از خاک بستر من
در سقف جا به جا کن، هنگام خانه پوشی